آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

آراد عشق مامان و بابا

هورااااااااااااااااااا من مامان شدم

1391/8/18 10:35
39 بازدید
اشتراک گذاری

رها جونم عزیز دل مامانی  می خوام امروز از اولین روزی برات بگم که فهمیدم خدا یه فرشته ی خوشگل و کوچولو به مامان و بابا داده تا زندگیشون قشنگ تر بشه و خوشبختی شون بیشتر و بیشتر و بیشتر خنده

روز یکشنبه ٢٦ شهریور ١٣٩١ بود مامان اصلاً حال نداشت همش حالت تهوع داشت و خیلی خیلی خسته بود حسابی کلافه شده بودم ولی یه جورایی مطمئن بودم که خبری نیست چون دو هفته قبلش یه تست داده بودم و منفی بود و از اونجایی که ما یه هفته رفته بودیم مسافرت چین همش فکر می کردم مسموم شدم تاثیر غذاهای اوناست که به من نساخته ناراحت می خواستم برم دکتر ولی انگار یه حسی بهم گفت که یه تست دیگه بگیرم منم که سر کار بودم و سریع رفتم از داروخانه سر خیابون شرکت یه تست دیگه خریدم یه حس عجیبی داشتم نمی دونم چرا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن همش چشمم به تست بود که دیدم دو تا خط پر رنگ روی اوون نمایان شد نمی دونم چرا یه دفعه گریم گرفت و زانوهام شل شد نشستم رو دو تا زانوهام و بی اختیار اشک ریختم اصلاً نمی دوستم چی کار باید بکنم انگار که به جز تو دیگه نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم گریهبه خودم که اومدم دیدم روی زمین نشسته و با دو تا دستم شکمم رو گرفته بودم یه حس عجیبی بود هم ترس هم هیجان هم خوشحالی هم سر درگمی خلاصه که نمی تونم برات توضیح بدم که چه جوری بودم و چه حسی داشتم وقتی از دستشویی اومدم بیرون ناخداگاه تمام بدنم می لرزید اومدم و با بغض نشستم پشت میزم حمیده جون که متوجه تغییر حالتم شده بود ازم پرسید و منم بهش گفتم بعدشم تلفن رو برداشتم که به بابا جونت خبر بدم ولی از شانس بدم هر چی می گرفتم آنتن نمی داد حسابی کلافه شده بودم و عصبانی بودمکلافهولی باید با یکی حرف می زدم اولین کسی که به ذهنم رسید خاله طاهره بود که من عاشقشم گوشی رو برداشتم و بهش گفتم خواهری یه چیزی بهت می گم جون من فعلاً به هیچ کس نگو تا من مطمئن شم حرفم تو دهنم بود خاله که خونه مامان جون بود چنان دادی از خوشحالی زد که همه فهمیدن منو می گی تعجب بعدم تبریکا شروع شد مامانی و خاله هات دونه دونه تبریک گفتن قلب نزدیکی های بعد از ظهر بود که تونستم با بابات حرف بزنم وقتی بهش گفتم باورش نمی شد و تا زمانی که بریم سونو گرافی هنوز تو بهت و ناباوری بود ولی یه برقی تو چشماش دیدم که تا اوون روز مثلش رو ندیده بودم خدایا به خاط همه ی عشقی  که بین ماست و تو دلامون ازت ممنونم خدایا دوستت دارم خیلی زیاد دوستت دارم و بیشتر از همیشه شکر گذار نعمت هاتم قلبقلب

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه
1 آذر 91 13:11


سلام ایشالله که نینی تون به سلامتی به دنیا بیاد عزیزم
به کلبه ماهم سرکی بکشی

ممنونم عزیزم یک دنیا مم
ممنونم عزیزم