آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

آراد عشق مامان و بابا

یه روز بد

1391/10/9 14:50
126 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم عزیز دل مامان یه عالمه عاشقتم عزیزم هر روز مامان و بابا رو بیشتر عاشق خودت می کنی مخصوصا ً تو این هفته که داری حسابی تکون می خوری با هر تکونت دل مامان رو می بری حتی الانم که دارم برات می نویسم داری تو دل مامانی بازی بازی می کنی وای که چه حس فوق العاده ایه راستی روز ٥ شنبه تو منو صبح از خواب بیدار کردی و این عالی بود کلی تو دلم تاپ تاپ کردی و کلی مامان صبح اول صبح ساعت ٧:٥٠ دقیقه صبح به وجد آوردی و این عالی بود به خاطر تمام حس های خوب و بی نظیری که به مامان دادی ازت ممنونم راستی تو این هفته یه اتفاق خیلی بد افتاد که حسابی همه رو به خصوص مامان و بابا رو ترسوندی راستش روز شنبه ٢ دی ماه مطابق همیشه با صدای زنگ ساعت بیدار شدم که با بابا جونت بریم سر کار تا چشمامو باز کردم احساس کردم تمام بدنم و لباس زیرم خیسه خیلی ترسیدم کلی همل کردم با خودم گفتم که نکنه کیسه آبم پاره شده باشه زودی بابا رو صدا زدم و رفتم دستشویی تا نشستم چند قطره دیگه آب از بدنم اومد بیرون وای که چه قدر ترسیدم زودی اومدم بیرون و به بابایی گفتم که باید بریم دکتر بابا جونم زودی آماده شد و خودمون رو به اولین بیمارستان یعنی الغدیر رسوندیم بعد از کلی از این اتاق به اوون اتاق رفتم بالاخره یه دکتری اومد بالاسرم و دستگاه رو روی شکمم گردوند تا صدای قلبت رو پیدا کنه ولی صدایی نمی یومد که نمی یومد دیگه داشتم سکته می کردم تمام بدنم می لرزید گریه ام گرفته بود خانم دکترم گفت که من صدای قلبشو خیلی ضعیف می شنوم و باید برید به مرکز با امکانات بالا و یه تست سلامت جنین بگیرید نمی دونی که ما چه جوری خودمون رو رسوندیم به مرکز نسل امید خلاصه نزدیک به چهار ساعت با دلهره و اضطراب گذشت و ساعت نزدیک١ بود که نوبت ما شد رفتم توی اتاق وای که از شانسم چه دکتر بداخلاقی بود اصلاض نمی شد باهاش حرف زد واااااااااااااااااااای وقتی که دیدمت رو صفحه مانیتور که داری تکون می خوری انگا ردنیا رو به من دادن و شروع کردم به گریه کردن به خانم دکتر گفتم که از دیروز بعد از ظهر تکون نخوردی اونم گفت که این پسر کوچولو که داره این قدر هنرنمایی می کنه چه طور می گی تکون نمی خوره بعدشم صدای فلبت رو گذاشت شنیدم وای که قشنگترین موسیقی دنیا بود برام کلی کیف کردم ولی این سونو نزدیک ٤٠ دقیقه طول کشید و منم داشتم از لحظه لحظه ی دیدنت لذت می بردم و بهترین حس ها رو تجربه می کرده خلاصه همه چیزت خوب و سالم بود عزیزم و این بهترین اتفاق دنیا بود برای من عزیزکم بعدشم با کلی خوشحالی از اتاق اومدم بیرون و ای ن خبر خوش و به بابایی گفتم واااااااااااااااااااااااااااای عالی بود درسته که روز سختی رو داشتم ولی پایانش فوق العاده زیبا بود نفس مامان بیشتر از همیشه عاشقتییییییییییییییییییییییییییییییییییم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)