آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

آراد عشق مامان و بابا

امان از دست این شیطونی هات

الهی من دورت بگردم عزیزم که روز به روز داری شیرین تر و نازتر می شی یه عالمه عاشقتم خیلی شیطون شدی مامانی حسابی دل مامان و بابا رو بردی نازنینم مخحصوصا شبها با مشت و لگدات چنان طنازی می کنی که بیا و ببین !!!!!!!!!!!!!! مخصوصاً دیشب که داشتی غوغا می کردی بابایی دستش و گذاشته بود رو شکمم و داشت باهات حرف می زد و قربون صدقه ات می رفت شما هم زیر دست بابایی خوابیده بودی هر وقت که باباجون اسم خوشگلت و صدا می زد تو یه لگد جانانه به دست بابا البته شکم مامان می زدی بابایی کلی ذوق می کرد روزهای خیلی قشنگی رو دارم می گذرونم پسر قشنگم عاشق زندگیمم عاشق باباسپهر و البته عاشق شما هم هستم عاشق زندگی قشنگی که همه تو فکرشن پیش خودشون می گن مگه زن و شوهر بدون ...
25 دی 1391

عاشقانه ها

لحظه لحظه های با تو بودن را می ستایم که نه تکرار می شوند و نه تکراری ، تمام عاشقانه های زندگیمان را نثار قدم های پر برکتت می کنیم که همه عشق است و زیبایی و لحظه های به تو رسیدن را شمارش می کنیم و چه زیباست این انتظار پر شور به تو رسیدن ، که به حق زیباترین انتظارهاست تو خواهی آمد و ما در تلاطم به تو رسیدن و در تلاشی فراوان برای برآوری هر آنچه تو می خواهی برای نیک زیستن . نازنینم آمدی و همه چیزمان شدی همه وجودمان و همه محبت درونمان فدای نگاه اولت و نفس های نخستینت که حیات دوباره زندگی پر مهر و پر عشقمان خواهد شد و رنگی نو بر صفحه زندگیمان دوستت داریم و تمام عاشقانه های زندگیمان را تقدیمت می کنیم بیا که آمدنت را آرزوست بیا که رها شوم ...
13 دی 1391

همه چیز آرومه

سللللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااام خوشگل پسر مامان ، عاشقته مامان عزیز دلم و یه عالمه دلتنگتم راستی دیروز رفتیم پیش خانم دکتر نازنینت خانم دکتر شفیعی خیلی خیلی ویزیت خوبی بود خانم دکتر که از شرایط رشدت خیلی راضی بود می گفت که رشدت عالی بوده و خیلی هم شیطونی نازنینم وقتی می خواستیم صدای قلبت رو بشنویم انقدر شیطونی کردی که نگو کلی کیف کردم و خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت عزیزم بعدشم رفتیم با هم دیگه خونه ی مامان سیما ناهار خوردیم و و بابایی اومدم و با هم یه کم استراحت کردیم بعد هم با بابایی رفتیم بیرون و برات پیانو دیدیم چه قدر گفتیم و خندیدم و خوش گذشت بعد از اوون رفتیم و من یه شنل خریدم و بعدش عمو سهراب زنگ زد که شام بریم ...
11 دی 1391

یه روز بد

سلام پسر نازنینم عزیز دل مامان یه عالمه عاشقتم عزیزم هر روز مامان و بابا رو بیشتر عاشق خودت می کنی مخصوصا ً تو این هفته که داری حسابی تکون می خوری با هر تکونت دل مامان رو می بری حتی الانم که دارم برات می نویسم داری تو دل مامانی بازی بازی می کنی وای که چه حس فوق العاده ایه راستی روز ٥ شنبه تو منو صبح از خواب بیدار کردی و این عالی بود کلی تو دلم تاپ تاپ کردی و کلی مامان صبح اول صبح ساعت ٧:٥٠ دقیقه صبح به وجد آوردی و این عالی بود به خاطر تمام حس های خوب و بی نظیری که به مامان دادی ازت ممنونم راستی تو این هفته یه اتفاق خیلی بد افتاد که حسابی همه رو به خصوص مامان و بابا رو ترسوندی راستش روز شنبه ٢ دی ماه مطابق همیشه با صدای زنگ ساعت بیدار شدم که ...
9 دی 1391

20 هفتگیت مبارک

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشق مامان نفس مامان عاشقته مامان یه عالمه دوستت دارم عزیز دلم من و بابایی هر روز بیشتر مشتاقت می شیم بیشتر عاشقت می شیم عزیزم روزی نیست که یه عالمه در مورد تو و اومدنت با هم صحبت  نکنیم و کلی حرف های قشنگ می زنیم در موردت  ولی مامان جونم می خوام یه اعترافی بکنم مامانت از زایمان خیلی می ترسه جوجو جونم روزی نیست که بهش فکر نکنم برام دعا کن جوجو جونم ...
29 آذر 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان یه عالمه عاشقتم یه عالمه دوستت دارم عزیز دلم خیلی دلم برات تنگ شده نفس مامان راستی روز شنبه ٢٥ آذر برای اولین بار تکون خوردی نفسم دو تا تلنگر کوچیک و پشت سر هم کیف کردم نفس مامان یه حس فوق العاده دوست داشتنی  بود یه هدیه عزیز و فوق العاده که یه کادو با ارزش و دوست داشتنی برای روز تولدم بود آخه روز قبلش یعنی ٢٤ آذر تولد مامان بود عزیزکم و کلی روز خوبی بود بابایی اول صبح انقدر خوشگل مامان و سورپرایز کرد که می تونم به جرات بگم یکی از قشنگترین سورپرایزهای عمرم بود عسلم من خواب بود نزدیک های ساعت ٩ بود یه دفعه احساس کردم صدای موزیک زیاد شد ولی توان بلند شدن نداشتم یه هو احساس کردم همه جا به طرز عجیبی روشن شد چ...
27 آذر 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان یه عالمه عاشقتم یه عالمه دوستت دارم عزیز دلم خیلی دلم برات تنگ شده نفس مامان راستی روز شنبه ٢٥ آذر برای اولین بار تکون خوردی نفسم دو تا تلنگر کوچیک و پشت سر هم کیف کردم نفس مامان یه حس فوق العاده دوست داشتنی  بود یه هدیه عزیز و فوق العاده که یه کادو با ارزش و دوست داشتنی برای روز تولدم بود آخه روز قبلش یعنی ٢٤ آذر تولد مامان بود عزیزکم و کلی روز خوبی بود بابایی اول صبح انقدر خوشگل مامان و سورپرایز کرد که می تونم به جرات بگم یکی از قشنگترین سورپرایزهای عمرم بود عسلم من خواب بود نزدیک های ساعت ٩ بود یه دفعه احساس کردم صدای موزیک زیاد شد ولی توان بلند شدن نداشتم یه هو احساس کردم همه جا به طرز عجیبی روشن شد چ...
27 آذر 1391