آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

آراد عشق مامان و بابا

من خیلی خوشحالم امروز

       سلام عزیز مامان الهی من قربونت برم که داری کم کم بزرگ می شی و تو دل مامانی جون می گیری امروز ٤ ماهه شدی (١٦ هفته ) و منم خیلی خیلی از این بابت خوشحالم عزیزکم حال مامان هم خیلی خیلی بهتر شده و دیگه حالت تهوع هاش داره تموم می شه الان خیلی خیلی حس خوبی دارم چون می تومن بیشتر حست کنم و بیشتر باهات حرف بزنم و برات کتاب های جورواجور و شعرهای مختلف بخونم و کلی با هم حرف بزنیم و خوش بگذرونیم حالا خیلی خیلی بیشتر دوستت دارم پسر خوشگلم و قول می دم که تند تند بیام و بهت سر بزنم دوستت دارم جوجه ی من ...
1 آذر 1391

اولین سونوگرافی رها جونم

بعد از اینکه فهمیدم مامان شدم یه حال و هوای دیگه ای داشتم هم من هم باباجونت یه حس جدید و تازه یه دلهره شیرین و دوست داشتنی تمام ذهن مامان و مشغول کرده بودی نگران آینده ات بودم نگران سلامتیت و هزار و یه جور فکرو خیال دیگه من و بابایی تصمیم گرفتیم که بریم دکتر تا مطمئن بشیم . فردای اون روز یعنی دوشنبه ٢٧ شهریور ٩١ من و بابایی رفتیم پیش یه دکتر اونم برامون سونوگرافی نوشت تا سن جنین و سلامتش رو تعیین کنه و با یه سری آزمایش . رفتیم سونو  که بسته بود و گفتن باید فردا بیاین . فرداش رفتیم سونوگرافی چه قدرم شلوغ بود و حال منم خیلی بد بود همش بالا می اوردم تمام بدنم درد می کرد رنگ و روم پریده بود تمام وجودم از ضعف می لرزید خلاصه ب...
18 آبان 1391

هورااااااااااااااااااا من مامان شدم

رها جونم عزیز دل مامانی  می خوام امروز از اولین روزی برات بگم که فهمیدم خدا یه فرشته ی خوشگل و کوچولو به مامان و بابا داده تا زندگیشون قشنگ تر بشه و خوشبختی شون بیشتر و بیشتر و بیشتر روز یکشنبه ٢٦ شهریور ١٣٩١ بود مامان اصلاً حال نداشت همش حالت تهوع داشت و خیلی خیلی خسته بود حسابی کلافه شده بودم ولی یه جورایی مطمئن بودم که خبری نیست چون دو هفته قبلش یه تست داده بودم و منفی بود و از اونجایی که ما یه هفته رفته بودیم مسافرت چین همش فکر می کردم مسموم شدم تاثیر غذاهای اوناست که به من نساخته   می خواستم برم دکتر ولی انگار یه حسی بهم گفت که یه تست دیگه بگیرم منم که سر کار بودم و سریع رفتم از داروخانه سر خیابون شرکت یه تست دیگه خری...
18 آبان 1391

عاشقانه های آرام من و تو

تو از جنس کدامين نور بودی رهای من که جسارت با تو بودن در من جنبيد و من چه عاشقانه به رويت لبخند زدم و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی و اين شد کار هرشبمان من در انتظار شب و تو در انتظار باز شدن آبی ترين پنجره دلم به سوی دلت بعد غرق شدن نگاهمان در هم و اين شد عاشقانه های آرام من و تو ...
15 آبان 1391

تولدی دوباره

به پاس وجود عشقی دوباره و روحی تازه در درونم و به پاس تمام زیبایی های هستی و تمامی الطافی که پروردگار مهربانم به من ارزانی داشت ، طلوع دوباره ام را جشن می گیرم . تولدی دوباره از جنس نور ، عشق و تمامی زیبایی ها . و اینک تمام اندیشه ی من این است : آیا لایق این همه مهربانی محبت و عشق هستم ؟ آیا می توانم از پس مسئولیتی چنین خطیر برآیم ؟ آیا ..... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     ...
10 آبان 1391

اولین خرید های رها جونم

دیشب من و بابا سپهر رفتیم و برای رها جونم کلی خرید کردیم خرید های خیلی خوشگل انقدر تنوع جنس بود و چیزهای خوشگل که نگو کلی ذوق کرده بوودیم هر دو تامون اصلاً نمی دونستیم که چی بخریم از اونجایی که من دوست داشتم اولین چیزهایی که برای رها جون می خرم لوازم آموزشی باشه رفتیم شهر کتاب بهشتی . وای که چیزهایی داشت عالی بودن کلی  خرید کردیم چیزهایی مثل پازل پو چند تا کتاب داستان خوشگل و کتاب های آموزش رنگ ها و حیوانات به زبان انگلیسی و لازم آموزشی برای یادگیری اعداد و کلی چیزهای دیگه که خیلی خوشگل و ناز بودن بعدشم رفتیم و لوازم چوبی جوجه رو خریدیم وای که چه قدر ناز خوشگل بود و بعدش هم از اونجا رفتیم و برای رها جونم کالسکه و روروک و کریرو و آغوشی...
10 آبان 1391